سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داناترین مردم کسی است که شکّ یقینش را زایل نکند . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----122408---
بازدید امروز: ----2-----
بازدید دیروز: ----0-----
مدیریت صنعتی

 

نویسنده: زکریا بها
سه شنبه 86/3/22 ساعت 2:39 صبح

آیا ماه رمضان از ما راضی رفت
آخرین روز ماه مبارک رمضان بود. واعظی بر منبر با چشمان گریان درباره‌ی رفتن ماه رمضان سخن می‌گفت.نمیدانم ماه رمضان ازما راضی رفت یا نه بذله گوئی گفت بله جناب شیخ راضی رفت واعظ گفت از کجا می‌دانی؟ گفت: ازآنجا که اگر ناخشنود رفته باشد، سال آینده باز نخواهد گشت


دعا برای مادر فرستنده ی نامه
واعظی بر منبر وعظ می‌کرد. زندیقی پای منبر بود، با خود اندیشه‌ای کرد و موذیانه تصویری کشید و برای واعظ فرستاد. واعظ که گرم سخن بود لابه‌لای سخنرانی نامه را گشود و دید عکس یک... بزرگ و سیاه را در نامه کشیده‌اند. واعظ آهی کشید و گفت: عجب، برادران گویا مادر یکی از حاضرین بدجوری مریض است، از بنده خواسته همگی برای مادرش دعایی بکنیم و کاری انجام دهیم، چَشم. بنده شخصاً این امر را انجام خواهم داد. ما این یک کار را خوب بلدیم بکنیم!!! که می‌کنیم


سایه ی خدا
گویند میرفندرسکی در سیاحتش به هند با یکی از پادشاهان هند که او را ظل الله (سایه‌ی خداوند) لقب داده بودند دیدار کرد. پادشاه از او سئوالاتی کرد و پیوسته او را تشویق می‌نمود تا آنکه از وی پرسید شنیده‌ام پیامبر (ص) سایه‌ای نداشته. آیا این خبر صحّت دارد؟ میرفندرسکس گفت: آری نه پیامبر و نه خداوند هیچ سایه‌ای نداشتند. حاضران خندیدند و پادشاه خجل شد


واعظ حاضر جواب
واعظی برای خریدن کفش به کفّاشی رفت. کفّاش خواست متلکی بپراند و گفت: این همه شما وعّاظ موعظه می‌کنید، آیا تمام چیزهایی که می‌گویید خودتان هم عمل می‌کنید؟ واعظ گفت: مسلّم است که نه  مگر شما تمام کفشهایی که می‌دوزید خودتان هم می‌پوشید


مواظبت از اموال
شخصی با کفش گران قیمتی به مسجد رفت. دزدی کفشهای او را دید و وقتی دید مرد به مسجد می رود خوشحال شد. با خود اندیشید وقتی مشغول نماز شد، کفشها را خواهم ربود. دزد وفتی وارد مسجد شد کفش مرد را ندید. وارد شبستان شد و دید مرد با همان کفشها ایستاده و نماز می‌خواند بعد از نماز قیافه‌ی ظاهر الصلاحی به خود گرفت و به مرد گفت: ای مرد با کفش نمی‌توان نماز خواند، کفشهایت را درآور که با کفش تو نمازی در نامه‌ی عملت نخواهی داشت. مرد گفت: عیبی ندارد لااقل مطمئنّم که کفش خواهم داشت


نقطه ی افتاده
نوعروسی ز صفا گفت شبی با داماد                                         نام این مه چه کسی ماه عسل بنهادست
گفت: داماد به لبخند جوابش کاین ماه                                     ماه غسل است ولی نقطه‌ی آن افتادست


دعای باران
جمعی برای طلب باران به بیابان می‌رفتند و عدّه‌ی زیادی از کودکان دبستانی را نیز با خود می‌بردند ظریفی پرسید: این کودکان را به کجا می‌برید؟ او را گفتند: برای دعا کردن، چون دعای اطفال مستجاب می‌گردد. ظریف گفت: ای بابا اگر دعای کودکان مستجاب می‌شد، الآن نباید حتّّی یک معلم بر روی زمین زنده می‌ماند


روزه ی واقعی
در اسلام کسی را بود روزه داشت                                                که درمانده ای را دهد نانُ چاشت
وگرنه چه اجری که زحمت بری                                                 زخود بازگیری و هم خود خوری

 
جواب دو پهلو
عالمی از یک طلبه پرسید چه درسی را می‌خوانی؟ طلبه گفت: نحو. عالم گفت: چه مبحثی از نحو را طلبه گفت: مبحث فاعل و مفعولٌ‌‌به را. عالم لبخندی زد و گفت: جالب است بحث پدر و مادرت هم همین است


حکومت غیر الهی
از ولتر نویسنده و طنز نویس فرانسوی سئوال کردند شما چه نوع حکومتی را می پسندید؟ جمهوری دموکراتیک یا پادشاهی؟ ولتر لبخندی زد و گفت: برای یک عدّه انسان بدبخت چه فرقی می‌کند، یک شیر آنان را ببلعد یا ده‌ها موش


اسراف
متوکّل عباسی روزی از امام علی النقی (ع) پرسید: شنیده‌ام شما عمامه‌ای بر سر می‌گذارید که پانصد دینار نقره قیمت دارد. آیا این کار شما اسراف نیست
امام (ع) فرمودند: من نیز شنیده‌ام تو کنیزی خریده‌ای به هزار زر سرخ. آیا این خبر صحیح است متوکّل گفت: آری. امام (ع)‌ ادامه دادند: من عمامه‌ای به هدیه گرفته‌ام به پانصد دینار نقره و تو کنیزی خریده‌ای به هزار زر سرخ. من پانصد دینار برای شریف‌ترین اعضایم هدیه گرفته‌ام و تو هزار  زر سرخ برای خسیس‌ترین و پست‌ترین اعضاء خود. ای متوکل تو خود گواهی بده، ما اسراف کرده‌ایم یا تو. متوکل بسیار خجالت زده شد و گفت: حقیقت آن است که فضولی در کار بنی‌هاشم اصلاً به ما نیامده است


نامگزاری برای فرزند
خداوند به مردی پسری عنایب کرد واو نامش را عبد الصمد گذاشت. به او گفتند از چه روی نام پسرت را عبد الصمد گذاشتی؟ او پاسخ داد: چون پسرم در ربیع‌الثانی به دنیا آمد و صمد و ربیع‌الثانی هر دو سین دارند


دزد طلبه نما
روزی به شیخ مرتضی انصاری گفتند: طلبه‌ای دزدی کرده، اکنون در کلانتریست. شیخ به سرعت به طرف کلانتری رفت. وقتی شاکیان و پاسبان کلانتری او را دیدند خواستند او را به تمسخر بگیرند که طلبه‌ی شما دزدی کرده! شیخ گفت: من اینجا خود برای شکایت آمده ام. پرسیدند: شکایت شما چییست؟ شیخ ره گفت بنویسید یک عبا و یک عمامه و یک قبا نیز از ما سرقت کرده. چون طلبه هرگز دزدی نمی‌کند بلکه این مرد سارقیست که به لباس روحانیان درآمده

 
بلای منصور
روزی منصور دوانیقی در جمعی از اعراب به تکبّر گفت: بروید خداوند را شکر کنید که منصور بر شما حاکم گشت چون از وقتی که من بر شما حکومت می‌کنم بلای طاعون از سر شما رفع شد. ظریفی گفت: آری خداوند (جل ذکره) عادل‌تر از آن است که دو بلا را به یکباره بر امتی نازل کند، گویند منصورکینه‌ی آن بیچاره را بر دل گرفت تا عاقبت او را کشت


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • مدیریت در اسلام:‏بیست اصل از فرمان حضرت علی (ع) به مالک اشتر در
    اینترنت و بازاریابی
    10 قانون برای موفقیت کسب و کار
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •